دل نویس

از دلت شروع کن

دل نوشته ی چهل و ششم

ادب ، تسلیم عباس (ع) شد وقتی سعی او برای برخاستن از زمین علقمه در برار برادر را دید.

۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل و پنجم

شاید سخت ترین لحظه برای ارباب مان ، دیدن صحنه ای بود که علیِ اکبر اش بی رمق بروی اسب افتاد و . . .

۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل و چهارم

در کربلا ، جوان فراوان بود

.

.

.

ولی جوانمرد اندک.

۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل و سوم

در کربلا ، آب بود
.
.
.
ولی خیلی فاصله داشت تا لب های خشک علی اصغر (ع)


روحی لهُ الفِداء

۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل و دوم

ای دِل! کربلا ، پُر بود از بود و نبود ها.

برایت میگویم،

بسم الله...

۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل و یکم

لعنت خدا بر دست های کسانی که برای آقایی نامه نوشتند و چندی بعد با همان دست ها دامان خود را پُر از سنگ کردند.

۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی چهل ام

تشنه بودید و کمک می خواستید ولی به زبان آوردنش بوی کمک خواستنِ خدا را می داد.

وقتی صدایتان به گوش شان رسید،اگر یاری تان می کردند رستگار می شدند.

.

.

.

یا اَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم

ای کسانی که ایمان آورده اید!اگر خدا را یاری کنید،خدا هم شما را یاری می کند و گام هایتان را استوار می سازد

(سوره ی محمّد،آیه ی هفتم)

۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی سی و نهم

 

آقا!

اعتراف می کنم که اگر به جای شما ارباب دیگری داشتم تا به امروز بارها تحقیر می شدم،

طعنه می شنیدم،از اینکه نوکربودم خجالت می کشیدم وسعی در پنهان کردن آن داشتم.

اما از روزی که خود را میان روضه هایتان یافتم و فهمیدم که ارباب تویی و من نوکر می خواهم مانند عابِس بن اَبی شَبیبِ شاکِری عشق به شما را فریاد بزنم و آزادانه همچو حُر روانه شوم سوی سپاهت و اگر هم خدا خواست و لایق بودم شبیه سعیدبن عبدالله ،جانم را دهم در راهت که تنها تو هستی راه سعادت.

ان شا الله

.

.

التماس دعا رفیق
۱۶ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی سی و هشتم

 

دست راست بروی سینه اش گذاشت و سلام کرد ، جوابش را دادند ولی نتوانست بشنود؛

فقط بغضش گرفت و تنها یک قطره اشک بروی گونه اش غلتید

.

.

.

چشم و دلَش بوی حسین(ع) گرفت

.

.

.

این اولین گام برای مراوده با حسین (ع) بود
۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دل نوشته ی سی و هفتم

رفیق!

برای دِرهم،دَرهم مباش

که فردای قیامت گویند:

دین آر

نه دینار.

۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰