زرهِ او قنداق و رجزهایش هِق هِق ِ او بود.
.
.
.
او برای سیراب شدن به میدان نیامد؛
برای گرفتن انتقام خونِ عمویش عباس(ع) راهی معرکه شد.
درود خدا بر حاجی ِ شش ماهه ی حسین(ع)
رسالتش تکمیل شد
.
.
.
وقتی خون اش چشمان اسب را گرفت
وقتی دشمنان کوچه ای باز کردند تا افتاده بر مرکب و بی رمق به سوی سپاه شان روانه شود
وقتی شمشیر ها و نیزه ها ی کینه بالا میرفتند و برای انتقام از جدّش علی(ع) بر پیکر مقدّس او اصابت میکردند.
.
.
.
رسالتش کامل شد
.
.
.
وقتی حسین(ع)عبا در دست به سوی میدان شتافت.سنگ داریم تا سنگ
چوب داریم تا چوب
مَشک داریم تا مَشک
خون داریم تا خون
شمشیر داریم تا شمشیر
نعل داریم تا نعل
اسب داریم تا اسب
خیمه داریم تا خیمه
انگشتر داریم تا انگشتر
پیراهن داریم تا پیراهن
غلام داریم تا غلام
یار داریم تا یار
علمدار داریم تا علمدار
فرمانده داریم تا فرمانده
.
.
.
.
.
.
آری
کربلا،تقابلِ اختلاف ها بود؛از تفاوت ِ کمترین چیزهابا یکدیگر یعنی سنگ با سنگ و چوب با چوب گرفته تا دو علمدار و دو فرمانده ی متضاد.
یه خیابونِ بهشتی
اسمش بین الحرمینِ
هر کجاش که پا میذاری
جا قدم های حسینِ